دانلود رمان بی همسرای از سحر پریچهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی چند زن و مشکلات به وجود آمده از ازدواج آنها. ازدواج هایی که عادی نبوده و زندگی رو برای زن های داستان سخت کرده. حالا باید این زن ها گلیم خودشون رو از آب بکشند بیرون که بعضی هاشون تنهان و بعضی هاشون هم شاید کسی رو داشته باشند اما….پایان خوش
خلاصه رمان بی همسرای
از سه نخ سیگاری که خریده بود یکی مانده بود که آن را هم آتش زد مایع سیال میان فندکش رو به اتمام بود. باید یکی دیگر می خرید. کنار در زیر سایبان گلهای پاس ایستاده و یک پایش را از زانو خم و به دیوار تکیه کرده بود دلش میخواست کله ی داغش را به دیوار بکوبد یا میان حوضی از آب یخ فرو کند. کله اش خراب و داغ بود. با آن هیکل از پس جماعت زن بر نمی آید.
بعد از چند کام طولانی گرفته از سیگار تمام شده اش را زیر پا له کرد. کلی ای کاش و کاشکی و هزار و یکی افسوس دیگر به ذهنش هجوم آورد که چرا سر صبح چهار نخ سیگار نخرید؟ تکیه از دیوار کند و به سمت در حیاط رفت به قصد خرید یک نخ سیگار که صدای چرخش کلید را شنید و پشتش قامت خیس از آب مرجان میان چهار پیکر در نمایان شد. خون جلوی چشمانش را گرفت و تمام حرف های سحر یادش آمد که گفته بود مرجان به کجا و پی چه رفته است.
مرجان سلامی گفت و شانه به شانه ی پیمان گذشت که با صدای پیمان چند قدم نرفته را برگشت. پیمان چرا رفتی سراغ صابر؟ مرجان چی؟ پیمان برا چی رفتی سراغش؟
پیمان قدمی به سمت مرجان پیش آمد رو در رویش ایستاد. آب از موهایش می چکید دندان های دو فکش به سختی به هم فشرده میشد. رگه های سرخ رنگ میان صلبیه چشمش یعنی اوج عصبانیت این مرد، همین حالاست. با صدای آهسته اما محکم به مرجان تویید.
پیمان تو غلط کردی یکاره پا شدی رفتی کارگاه اون مرتیکه که چی بشه؟