واهی الکی میدم که یه روزی متین از این فشار کاری خسته میشه و بالاخره سیستم زندگیمون رو روال بهتری میفته، یا اینکه شاید من به این شیوه ی زندگی انس پیدا میکنم و باهاش کنار میام .
لیوان رو روی این گذاشتم و برگشتم به اتاقم شلوار و ربدوشام رو در آوردم و به طرف تخت رفتم که به جز نور آباژور نور گوشیم اتاق رو روشن کرد، فکر کردم باز هم هورام و کار دیگه ای داره ، پیام رو باز کردم اما اینبار یک ناشناس بود ، که برام پیامی با این مضمون فرستاده بود وقت بدی که مزاحمت نشدم ، نه فکر نمیکنم به سر بیا تلگرام برات یه سوپرایز مهیج دارم عزیزم
و یه استیکر چشمک زدن هم در ادمه ی پیامش فرستاده بود .
چند بار به محتوای پیام نگاه کردم، به این امید که شاید یکی از دوستام باشه، صفحه ی مجازیه تلگرام رو باز کردم که همون شماره با آیدیه اسم منو صبا یه عکس برام ارسال کرده بود .
عکس رو دانلود کردم عکس منو هورام بود که توی کافی شاپ قاشق رو جلوی دهنش گرفته بودم و مجبورش کردم اون قاشق بستنی رو بخوره .
شوکه نگاهم به عکس بود که آنلاین شد و شروع به تایپ کرد دلم گواهیه بد میداد ، مضمون این عکس چیزی بود که حس کردم شخص مقابل قصد آزار دادن یا سوء استفاده رو داشته باشه ، اما از اینکه تیرش رو به هدف نخورده خنده م گرفت چون رابطه ی منو هورام چیزی نبود که بخوام بخاطرش از این تهدیدات پوچ و تهی بلرزم .
ثانیه ای نگذشت که برام فرستاد : سوپرایز قشنگی بود مگه نه ؟ البته برای من جالبتر بود اول متین بعد هم هورام ، متین که نیست هورام به جاش میاد هورام که میره متین میاد …..
تنم یخ کرد با تعجب به صفحه ی گوشی و پیامی که داده بود خیره بودم ، یه نگاه به متین کردم نفسهای منظمش و چشماش نشون از خواب عمیقش میدادن .