اما با همه ی این حرفها من عاشق بابام بودم.
شروین شهاب هوی شهاب تو هپروتی؟
بهش لبخند زدم.
نگاهی اطراف خونه انداختم و گفتم پس چرا بابا نمی اد؟
دوباره ساکت شدن
شینا سکوت رو شکست بالاخره که باید بفهمه
با چشمای گرد شده ای که میدونستم نگرانی توش موج میزنه به شینا نگاه کردم و گفتم چی رو بفهمم؟ واس بابا اتفاقی افتاده
چند ثانیه ای سکوت شد و این شروین بود که سکوت رو شکست بابا رو گرفتن
هنگ کردم…
شوکه شدم….
شکستم….
کمترین حکمش اعدام بود.
حالا گرفته بودنش این یعنی اعدام…
به شروین نگاه کردم کی؟