دانلود رمان عاشقانه , ایرانی طومار اثری بینظیر از زهرا ارجمندنیا رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت کتاب سلام دانلود کنید
اسم رمان : طومار
تعداد صفحه : ۱۹۴۲
نویسنده : زهرا ارجمندنیا
ژانر : عاشقانه , ایرانی
دانلود رمان آیسل و کیان pdf به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگانطومار خلاصه رمان
درباره دختر کوچک آقای کرمانی است که بسیار شیرین و مربان است . او آرزوی تاسیس یک کتابخانه رو همیشه در سر داشت که بالاره با کمک خانواده افتتاحش میکنه و …
گوشه ای از رمان طومار
برا ی بچه گربه ها، در ظرف مخصوص روحی ، کمی شیر ریختم و از پنجره ی آشپرخانه، به حیاط مرکزی خانه چشم دوختم . اردلان کنار گربه ی مادر نشسته بود و به لش کردن بچه ها یش، در زیر شکم او چشم دوخته بود . صدایش کردم و ظرف شیر را، روی لبه ی پنجره ی بزرگ قرار دادم .ــ بیا عمه جون، اینم شیر، بذار جلوشون .از جایش پرید، با گام های بلندی پله های ایوان را بالا آمد و خودش را به پنجره ی آشپزخانه ی قدیمی خانه رساند . ــ بهشون دست بزنم عمه؟ موهای بور و کوتاهش را با دست نوازش کردم . ــ دست بزن عمه، ولی بعدش دستات رو بشور . چشمی گفت و با ظرف شیر، بی احتیاط، تند و عجول، پله ها را پایین رفت . گربه ها در قسمتی که نور خورشید مستقیم تر میتابید لمیده بودند و از خنکای ظهر آذرماه، به همان تابش نصفه نیمه دل سپرده بودند . چند ثانیه ای به انگشتان اردلان که محتاطانه گربه ی مادر را نوازش میکرد خیره ماندم و بعد، بدون بستن پنجره ی مشرف به آشپزخانه، به سمت خانم هایی که درگیر و دار آماده کردن کاسه های گل سرخی قدیمی ، برای ناهار بودند چرخیدم . وظیفهی ریختن سبزی ها در سبدها ی چوبی کوچک، به عهده ی من بود که باید سراغ شان میرفتم . صدای قلقل آبگوشتی که عزیز، صبح زود به روشی سنتی ، در یک قابلمه ی مسی بار گذاشته بود، درون آشپزخانه و گوش های من می پیچید . از وقتی یادم بود جمعه ها صبح، همه ی خواهر برادرها، باید در عمارت خشتی و قدیمی حاج نعمت الله کرمانی دور هم جمع می شدند . عزیز از حیاط و محصولات ارگانیکش، ریحان های تازه، فلفل های شیرین و ترب های کوچک و ترد را میچید، با ذوق دیدن فرزندانش، آن ها را میشست و بعد از اذان صبح، آبگوشتش را بار می گذاشت خانه … جمعهها یک طور دیگری رفت و روب میشد . مخده ها و پشتی های قدیمی ، گرد و خاک شان تکانده میشد تا مردها رویشان تک ه بزنند و سماور ذغالی ، با سرکه و جوش شیرین جرم هایش را نابود میکرد تا چای خوش عطر زعفرانی تحویل مهمان ها دهد . درهای پنج دری ، رو به ایوان باز می شد تا وقتی توی سالن می نشستند، حیاط و درخت هایش توی دید باشند و نور، خودش را تا وسط خانه بکشد . عزیز می گفت نور، مهمان سرزده و پربرکت خانه است و نباید راه ورودش را بست … این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###