دانلود رمان آیمای من باش از ستی و مرجان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آیما وقتی میفهمه که ابتین بهش خیانت کرده، تصمیم میگیره ترکش کنه، ولی ابتین نمیزاره و بهش دست درازی می کنه، تو این زمان، تنها کسی که بهش کمک میکنه اهوراست… دوست و همکار ابتین…
خلاصه رمان آیمای من باش
جلوی خونه ی آبتین وایستادم و چندتا بوق زدم که سرایدار بعد چند دقیقه در قهوه ای خونه رو باز کرد و با لبخند یکم سرش رو برام خم کرد بوقی براش زدم و رفتم تو حیاط، کنار ماشین ابتین پارک کردم. از ماشین پیاده شدم. نگاه سرسری به دور اطراف انداختم که یه فراری مشکی توجه ام رو به خودش جلب کرد. از بچگی عاشق فراری مشکی بودم، با حسرت نگاهی بهش انداختم و راه ورود به خونه رو پیش گرفتم. کمی مونده به ورودی خونه ایستادم و به سنگ فرش های زیر پام نگاه کردم. نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم: – تو می تونی ایما، پوزش و بمال به خاک.
مسیر سنگ فرش باقی مونده رو طی کردم و به در ورودی رسیدم، با چندتا نفس عمیق وارد شدم. خدمتکار با دیدنم بهم احترام گذاشت و جلوم خم شد با لبخند بهش سلام گرمی دادم و به طرف سالن قدم برداشتم. یه سالن بزرگ با مبل های سلطنتیه طلایی و طرح های عجیب غریب قهوه ای، پرده های طلایی ای که با گل های براق شیری رنگ تزیین شده بود. سمت راست سالن پله های مارپیچی سفید رنگ بود که به طبقه بالا می خورد. زیر پله ها اشپز خونه مجهزی بود که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش پیدا می شد. طبقه ی بالا یه سالن کوچکتر بود که بیشتر دوست های ابتین اونجا می رفتن…
اتاق های همشون بالا بودن پنج تا اتاق زیبا و چشم گیر که یکیش از همشون خیلی بزرگتر بود به ابتین تعلق داشت، یا به قول ابتین، اتاق ما دوتا بود… زیر زمین هم یه سالن نسبتا بزرگ بود که یه استخر و سونا داشت. با کمی مکث به سمت پله ها قدم برداشتم و دوتا یکی ازشون بالا رفتم. باصدای بلند آبتین رو صدا زدم: -آبتین… کجایی؟ بعد از چند دقیقه صدای آبتین از سالن که سمت چپ راه رو بود اومد. بیا اینجا ایما. با لبخند مصنوعی به سمت سالن رفتم که ابتین و یه مرد که پشتش به من بود رو دیدم. با صدای بلند و رسایی سلام دادم: -سلام. آبتین جوابم رو داد اما اون مرد هیچی نگفت…